قلم شیدا | اسلام حضرت حمزه تا هجرت دوم حبشه
مقالات
اشعار
تصاویر
احادیث

وقایع قبل از هجرت تا سال دوم هجرت

اسلام حضرت حمزه تا هجرت دوم حبشه

مقاله شماره 4 تاریخ اسلام

بسم الله الرحمن الرحیم

 

از اسلام حضرت حمزه تا هجرت دوم حبشه

 

اسلام حمزة بن عبد المطّلب

داستان اسلام آوردن «حمزة بن عبد المطّلب» را ابن اسحاق به تفصيل آورده، و تاريخ آن را تعيين نكرده است اما ديگران تصريح كرده‏اند كه «حمزه» در سال دوم بعثت رسول خدا به دين اسلام درآمد برخى ديگر اسلام «حمزه» را در سال ششم بعثت و بعد از رفتن رسول خدا به خانه «أرقم» مى‏نويسند «1»

مرحله دعوت عمومى و آشكار

مرحوم شيخ صدوق در إكمال الدين با سندى از عبد الله بن على حلبى از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: پس از آن كه وحى بر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نازل شد، آن حضرت به مدت سيزده سال در مكه اقامت كرد كه سه سال از آن را به صورت سرى و مخفيانه سپرى كرد و از ترس، دعوت الهى را آشكار نكرد تا اين كه خداوند عز و جلّ به او دستور داد كه امر الهى را آشكار كرد. «2»

عياشى در تفسيرش از حلبى از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه آن حضرت فرمود:

رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله سال‏ها در مكه دعوت خويش را مخفى نگاه داشت و تنها براى على و خديجه آشكار كرد. پس از آن، حضرت نزد قبائل عرب مى‏رفت و دين خدا را بر آنها عرضه مى‏كرد.

آنها به محض ديدن او مى‏گفتند: دروغگو، از ما دور شو! «3»

 صدوق در معانى الاخبار و در الخصال با سندى از أبان بن عثمان احمد بجلى كوفى نقل مى‏كند كه گفت: افرادى از قريش كه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را استهزا مى‏كردند، پنج نفر بودند: وليد بن مغيرة مخزومى، عاص بن وائل سهمى، اسود بن عبد يغوث زهرى، اسود بن مطلّب و حارث بن طلاطلة ثقفى. «4» عيّاشى هم اين روايت را نقل كرده و اين مطلب را بدان اضافه كرده است:

پس هنگامى كه خداوند فرمود: «إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ»، رسول الله صلّى اللّه عليه و آله مطمئن شد كه خداوند آنها را ذليل خواهد كرد و سرانجام به بدترين وضع به هلاكت رسيدند. «5»

قمّى در تفسير خود مى‏نويسد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روز دوشنبه به مقام نبوّت رسيد و على عليه السّلام در روز سه‏شنبه به وى ايمان آورد و سپس خديجه، همسر پيامبر مسلمان شد و سپس ابو طالب بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داخل شد و ديد كه نماز مى‏خواند و على عليه السّلام در كنارش ايستاده است. جعفر به‏ همراه ابو طالب بود كه پدرش به او گفت: برو كنار پسر عمويت بايست و جعفر در سمت چپ رسول الله صلّى اللّه عليه و آله ايستاد و آن حضرت از ميانشان كمى جلوتر رفت. پس آن حضرت نماز مى‏خواند و على و جعفر و زيد بن حارثه و خديجه به او اقتدا مى‏كردند.

پس از آن كه سه سال با اين وضع گذشت، خداوند دستور داد: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ» «6»

آنچه را مأموريت دارى آشكارا ابلاغ كن و از مشركان روى بگردان. ما شرّ مسخره كنندگان را از تو دفع خواهيم كرد.

مسخره كنندگان رسول الله صلّى اللّه عليه و آله پنج نفر بودند كه عبارت بودند از: وليد بن مغيره، عاص بن وائل سهمى، اسود بن مطلّب، اسود بن عبد يغوث و حرث بن طلاطله خزاعى.

انعقاد نطفه ی حضرت زهرا سلام الله علیها

در موضوع انعقاد نطفه ی حضرت زهرا سلام الله علیها، نزول حضرت جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در بیست و چهارم رمضان سال اول هجری قمری صورت گرفت «7»

در این باب حدیثی را میخوانیم از کتاب بحارالانوار:

متن عربی:

معاني الأخبار «8» ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ «9» عَنِ الْحِمْيَرِيِّ «10» عَنِ ابْنِ يَزِيدَ «11» عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ «12» عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خُلِقَ نُورُ فَاطِمَةَ ع قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْأَرْضَ وَ السَّمَاءَ فَقَالَ بَعْضُ النَّاسِ يَا نَبِيَّ اللَّهِ فَلَيْسَتْ هِيَ إِنْسِيَّةً فَقَالَ فَاطِمَةُ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ قَالُوا يَا نَبِيَّ اللَّهِ وَ كَيْفَ هِيَ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ قَالَ خَلَقَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ نُورِهِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ إِذْ كَانَتِ الْأَرْوَاحُ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ عُرِضَتْ عَلَى آدَمَ قِيلَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ وَ أَيْنَ كَانَتْ فَاطِمَةُ قَالَ كَانَتْ فِي حُقَّةٍ تَحْتَ سَاقِ الْعَرْشِ قَالُوا يَا نَبِيَّ اللَّهِ فَمَا كَانَ طَعَامُهَا قَالَ التَّسْبِيحُ وَ التَّقْدِيسُ وَ التَّهْلِيلُ وَ التَّحْمِيدُ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ وَ أَخْرَجَنِي مِنْ صُلْبِهِ وَ أَحَبَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُخْرِجَهَا مِنْ صُلْبِي جَعَلَهَا تُفَّاحَةً فِي الْجَنَّةِ وَ أَتَانِي بِهَا جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ لِي السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا مُحَمَّدُ قُلْتُ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ قُلْتُ مِنْهُ السَّلَامُ وَ إِلَيْهِ يَعُودُ السَّلَامُ قَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذِهِ تُفَّاحَةٌ أَهْدَاهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْكَ مِنَ الْجَنَّةِ فَأَخَذْتُهَا وَ ضَمَمْتُهَا إِلَى صَدْرِي قَالَ يَا مُحَمَّدُ يَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ كُلْهَا فَفَلَقْتُهَا فَرَأَيْتُ نُوراً سَاطِعاً وَ فَزِعْتُ مِنْهُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ مَا لَكَ لَا تَأْكُلْ كُلْهَا وَ لَا تَخَفْ فَإِنَّ ذَلِكَ النُّورَ لِلْمَنْصُورَةِ فِي السَّمَاءِ وَ هِيَ فِي الْأَرْضِ فَاطِمَةُ قُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ وَ لِمَ سُمِّيَتْ فِي السَّمَاءِ الْمَنْصُورَةَ وَ فِي الْأَرْضِ فَاطِمَةَ قَالَ سُمِّيَتْ فِي الْأَرْضِ فَاطِمَةَ لِأَنَّهَا فُطِمَتْ شِيعَتُهَا مِنَ النَّارِ وَ فُطِمَ أَعْدَاؤُهَا عَنْ حُبِّهَا- وَ هِيَ فِي السَّمَاءِ الْمَنْصُورَةُ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ «13» يَعْنِي نَصْرَ فَاطِمَةَ لِمُحِبِّيهَا

بيان لعل هذا التأويل مبني على أن قوله مِنْ بَعْدُ قبل قوله يَوْمَئِذٍ إشارة إلى القيامة

ترجمه:

شيخ صدوق در كتاب معانى الاخبار از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كرده:

نور فاطمه قبل از اينكه زمين و آسمان خلق شوند آفريده شد. «14»

بعضى از مردم گفتند: اى رسول خدا! پس او از جنس بشر نيست؟

پيامبر فرمود: فاطمه حوريّه‏اى در لباس انسان است.

گفتند: اى رسول خدا! چگونه امكان دارد كه كسى حوريّه و در عين حال انسان باشد؟

فرمود: خداوند متعال قبل از اينكه حضرت آدم را بيافريند فاطمه را در آن هنگامى كه ارواح مخلوقات را خلق مى‏كرد، از نور خود آفريد، پس هنگامى كه آدم را آفريد، فاطمه را به او نشان داد.

گفته شد: اى رسول خدا! فاطمه در آن زمان كجا بود؟

فرمود: نور او در حفره‏اى زير ساق عرش قرار داشت.

گفتند: اى رسول خدا! طعام وى چه بود؟

فرمود: تسبيح و تقديس و تهليل «15» و تحميد؛ هنگامى كه خدا حضرت آدم را آفريد و مرا از صلب او خارج نمود (متولّد شدم)، اراده نمود كه فاطمه را از صلب من خارج كند، پس آن نور را در سيبى قرار داد و جبرئيل آن سيب را نزد من آورد و گفت: اى محمّد! سلام، رحمت و بركات خدا بر تو باد.

گفتم: اى حبيب من! بر تو باد سلام و رحمت و بركات او.

جبرئيل گفت: اى محمّد! خدا به تو سلام مى‏رساند.

گفتم: هر چه سلام (سلامتى) است از طرف اوست و به سوى او باز خواهد گشت.

گفت: اى محمّد! اين سيب تحفه‏اى است كه خداوند مهربان آن را از بهشت براى تو فرستاده. و من آن سيب را گرفته و به سينه خود نهادم.

جبرئيل گفت: اى محمّد! خداوند مى‏فرمايد كه اين سيب را بخورى. هنگامى كه آن سيب را تكّه كردم نورى از آن ساطع گرديد كه موجب تعجّب من شد، و جبرئيل كه تأخير و تأمّل مرا در خوردن سيب مشاهده كرد، گفت: اى رسول خدا! چرا آن را نمى‏خورى؟

بخور و نترس، زيرا آنچه ديدى نور بانويى است كه در آسمان «منصوره» و در زمين «فاطمه» خواهد بود.

گفتم: اى جبرئيل! چرا در آسمان منصوره و در زمين فاطمه است؟

گفت: در زمين فاطمه ناميده شد براى اينكه پيروان و شيعيان خود را از آتش نجات مى‏دهد و دشمنانش از محبّت او محروم خواهند بود، و در آسمان به اين جهت منصوره است كه خدا فرمود: «در روز قيامت، مؤمنان از نصر و يارى خدا خشنود مى‏شوند، و خداوند هر كه را خواهد يارى كند»، و مقصود از نصرت خدا براى مؤمنان، همانا شفاعت و امداد فاطمه براى شيعيان و دوستدارانش مى‏باشد.

بيان‏

: شايد اين تأويل بر اين اساس باشد كه لفظ «من بعد» در آيه قبل را اشاره به روز قيامت بدانيم.

شان نزول سوره ی کوثر:

تفسیر البرهان

علی ابن ابراهیم در معنای این سوره گفت: « إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ »، کوثر نهری است در بهشت که خداوند به جای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ،ابراهیم، آن را به ایشان عطا فرمود. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داخل مسجد شد، حال آن که عمرو ابن عاص و حکم بن ابی عاص آنجا بودند. عمرو گفت: ای ابی الابتر! (ای پدر بی تبار) در زمان جاهلیت رسم بود که چون کسی پسر نداشت، او را ابتر مینامیدند. سپس عمرو گفت: محمد را شنائت کردم، یعنی با او دشمنی کردم آنگاه خداوند بر رسول اش صلی الله علیه و آله وسلم نازل فرمود: «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» ، یعنی دشمنت عمرو بن عاص «هُوَ الاَبتَر» یعنی نه دینی دارد و نه تباری. «16»

هجرت گروهى از ياران پيامبر (ص) به سرزمين حبشه براى بار نخست‏

محمد بن عمر واقدى از هشام بن سعد، از زهرى نقل مى‏كند چون مسلمانان زياد شدند و ايمان آشكار شد، گروهى از مشركان و كافران قريش بر كسانى از قبايل خود كه ايمان آورده بودند، حمله كردند و آنها را زندانى كردند و شكنجه مى‏دادند و مى‏خواستند آنها را از دين برگردانند. پيامبر (ص) به آنها فرمود پراكنده شويد. گفتند: اى رسول خدا كجا برويم؟ با دست به سوى حبشه اشاره كرد و پيامبر آن جا را براى هجرت اصحاب خود از همه جا بيشتر دوست مى‏داشت، گروه قابل ملاحظه‏يى از مسلمانان به آن سرزمين رفتند، برخى تنهايى و برخى همراه همسر و خانواده.

محمد بن عمر واقدى از يونس بن محمد ظفرى، از پدرش، از قول مردى از قومش، و عبيد الله بن عباس هذلى از حارث بن فضيل نقل مى‏كردند آنان كاملا پوشيده و پنهانى هجرت كردند و يازده مرد و چهار زن بودند و خود را به شعيبه «17» رساندند، برخى از ايشان پياده و برخى سواره آمده بودند و خداوند هم توفيق مهاجرت را نصيب ايشان كرد كه همان ساعت دو كشتى بازرگانى رسيد و ايشان را به نصف دينار به حبشه برد، و اين بيرون شدن ايشان در ماه رجب سال پنجم مبعث بود، قريش به تعقيب ايشان پرداختند و تا كنار دريا همان جايى كه سوار شده بودند، رفتند ولى به هيچ يك از ايشان دست نيافتند. آن مسلمانان مى‏گفتند در حبشه در كمال آرامش بوديم، نسبت به دين خود در امان بوديم و خداى را عبادت مى‏كرديم و آزارى نمى‏ديديم و ناسزايى نمى‏شنيديم

مهاجران حبشه در نوبت دوم‏

مهاجران حبشه در اين نوبت كه به گفته بعضى: پيش از گرفتار شدن بنى هاشم در «شعب أبى طالب» و به قول ديگران: پس از آن به سرپرستى «جعفر بن أبى طالب» رهسپار كشور حبشه گشته‏اند، هشتاد و سه مرد بودند و هجده زن «18» كسانى كه عمّار بن ياسر را جزء مهاجرين ندانسته‏اند 82 مرد گفته‏اند. پانزده نفر مهاجرين اولين كه دوباره نيز هجرت كردند، ظاهرا در اين نوبت هم پيش از ديگران رهسپار كشور حبشه شدند، و 86 نفر ديگر كه «جعفر بن أبى طالب» سرپرست آنان بود به تدريج بعد از آنان. «19»

مبلّغان قريش‏

چون قريش از رفاه و آسودگى مهاجران مسلمان در حبشه خبر يافتند بر آن شدند كه دو مرد نيرومند و شكيبا از قريش نزد نجاشى فرستند تا مسلمانان مهاجر را از كشور حبشه براند و به مكّه بازگرداند، تا دست قريش در شكنجه و آزار آنان بازشود. بدين منظور «عبد اللّه بن أبى ربيعه» و «عمرو بن عاص بن وائل» را با هديّه‏هائى براى نجاشى و وزراى او فرستادند.

 «أبو طالب» با خبر يافتن از كار قريش اشعارى براى نجاشى فرستاد و او را بر نگهدارى و پذيرائى و حمايت از مهاجرين ترغيب كرد «20»

«أمّ سلمه» مى‏گويد: قريش به منظور بازگرداندن ما به مكّه هديّه‏هائى براى نجاشى و هر يك از وزيران وى با «عبد اللّه بن أبى ربيعه» و «عمرو بن عاص» فرستادند، و به آن دو گفتند كه پيش از سخن گفتن با نجاشى هداياى وزيران او را برسانيد، و سپس هديّه‏هاى خود نجاشى را تقديم داريد، و آن‏گاه از وى بخواهيد كه پيش از سخن گفتن با مهاجران بدون چون و چرا آنان را به شما تسليم كند. عبد اللّه و عمرو به حبشه آمدند و دستور قريش را اجرا كردند و به هر يك از وزيران وى ضمن تقديم پيشكشى قريش گفتند: كه جوانانى بى‏خرد از ما كه دين قوم خود را رها كرده و به كيش شما هم در نيامده و كيش نو ساخته‏اى آورده‏اند كه نه ما مى‏شناسيم و نه شما به كشور شما آمده‏اند، و اكنون بزرگان قومشان ما را نزد شاه فرستاده‏اند تا آنان را به ما تسليم دارد.

هنگامى كه ما با شاه سخن مى‏گوئيم، شما هم نظر موافق بدهيد، تا آنان را به ما تسليم كند و با ايشان سخن نگويد، چه قريش خود، اينان را نيك مى‏شناسند و به كيش نكوهيده‏شان داناترند. سپس هداياى نجاشى را تقديم داشته و به وى گفتند: پادشاها! جوانانى بى‏خرد از ما كه كيش قوم خود را رها كرده و به كيش تو هم در نيامده و دينى نو ساخته آورده‏اند كه نه ما مى‏شناسيم و نه تو به كشورت پناه آورده‏اند، و اكنون بزرگان قوم يعنى پدران و عموها و اشراف طايفه‏شان ما را نزد تو فرستاده‏اند، تا اينان را به سوى آنان بازگردانى چه آنها خود به كار اينان بيناتر و به كيش نكوهيده‏شان آشناترند.

عبد اللّه و عمرو بسيار نگران بودند كه مبادا نجاشى سخنان مهاجران را نيز بشنود پس وزيران گفتند: پادشاها! راست مى‏گويند، قومشان بهتر از همه كس اين مهاجران را مى‏شناسند، اينان را به همين دو نفر تسليم كن تا آنان را به ديار و تبارشان بازگردانند.

نجاشى سخت به خشم آمد و گفت: نه به خدا قسم، آنان را تسليم نمى‏كنم تا اكنون كه به من پناه آورده و در كشور من آمده و مرا بر ديگران برگزيده‏اند آنان را فراخوانم و از گفتار اين دو نفر پرسش كنم، آنگاه اگر چنان كه اين دو مى‏گويند باشند تسليمشان كنم و به قومشان بازگردانم، و اگر نه چنان باشند از ايشان حمايت كنم و تا در كشور من بمانند با آنان محبّت و همراهى نمايم.

نجاشى اصحاب رسول خدا را فراخواند، و آنها هم تصميم گرفتند كه هر چه پيش آيد حقيقت دين اسلام را بى‏پرده بگويند. نجاشى در حالى كه كشيش‏ها را فراهم ساخته بود تا پيرامون وى كتاب‏هاى دينى خود را گشوده بودند، رو به مهاجران مسلمان كرده و گفت: اين دينى كه جدا از قوم خود آورده‏ايد، و نه كيش من است و نه كيش ديگر ملل جهان، چيست؟

جعفر بن أبى طالب سخن آغاز كرد و گفت: «پادشاها! ما مردمى بوديم كه در دوران جاهليّت بتها را پرستش مى‏كرديم، مردار مى‏خورديم، كارهاى زشت انجام مى‏داديم، قطع رحم مى‏كرديم، با همسايگان و هم‏پيمانان خود بدرفتارى داشتيم، نيرومند ما ناتوان ما را مى‏خورد، وضع ما همين بود تا خدا پيامبرى از خودمان كه نسب و راستى و امانت و پاكدامنى او را مى‏شناسيم به سوى ما فرستاد، و او هم ما را به خدا دعوت كرد تا او را به يگانگى بشناسيم و پرستش كنيم، و سنگها و بتهائى را كه خود و پدرانمان مى‏پرستيده‏ايم رها كنيم، و ما را به راستگوئى و امانت و صله رحم و نيكى با همسايه و هم پيمان و خوددارى از حرام‏ها و خونريزى امر فرمود، و از كارهاى زشت و گفتار دروغ و خوردن مال يتيم و نسبت ناروا به زنان پاكدامن نهى كرد، و ما را فرمود تا: نماز بخوانيم و زكات بدهيم و روزه بگيريم- آنگاه جعفر احكام اسلام را براى نجاشى برشمرد- ما هم تصديقش نموديم و به وى ايمان آورديم، و او را بر آنچه از طرف خدا آورد پيروى كرديم تا يگانه‏پرست شديم و ديگر براى خدا شريكى قرار نداديم، و هر چه را بر ما حرام كرد حرام شمرديم، و هر چه را بر ما حلال كرد حلال دانستيم، پس قوم ما بر ما تاختند و ما را شكنجه دادند، و به آزار ما پرداختند، تا از عبادت خدا به عبادت بتها بازگرديم، و كارهاى پليدى را كه حلال مى‏شمرده‏ايم حلال بشمريم، پس چون ما را شكنجه كردند و بر ما ستم روا داشتند و سخت گرفتند و از دينمان جلوگيرى كردند، به كشورت آمديم و تو را بر ديگران برگزيديم، و خواستيم تا در پناه تو باشيم و دگر بر ما ستم نشود».

نجاشى گفت: از آنچه پيامبر شما از طرف خدا آورده است، چيزى همراه دارى؟

جعفر گفت: آرى.

نجاشى گفت: براى من بخوان.

جعفر قسمتى از سوره «كهيعص» را تلاوت كرد «21» ، و نجاشى با شنيدن آن گريست و كشيش‏هاى او نيز گريستند. آنگاه نجاشى رو به «عمرو» و «عبد اللّه» كرده گفت: اين سخن و آنچه عيسى آورده است هر دو از يك جا فرود آمده است. برويد كه به خدا قسم: اينان را به شما تسليم نمى‏كنم. چون «عمرو» و «عبد اللّه» از نزد وى رفتند، «عمرو بن عاص» گفت: به خدا فردا نزد نجاشى روم و كارى كنم كه اين جماعت را ريشه كن سازم.

 «عبد اللّه» گفت: اين كار را مكن، چه اينان خويشان مايند، هر چند با ما مخالفت كرده‏اند.

عمرو گفت: به خدا قسم: به وى خواهم گفت كه: اينان مى‏گويند: عيسى پسر بنده‏اى است.

فردا كه شد «عمرو» نزد نجاشى رفت و گفت: پادشاها! اينان درباره «عيسى» سخنى عظيم مى‏گويند، ايشان را بخواه و از آن چه درباره «عيسى» اعتقاد دارند پرسش كن.

نجاشى آنان را خواست و سخت بر ايشان دشوار آمد، و پس از مشورت با يكديگر تصميم گرفتند تا هر چه پيش آيد، همان چه را خدا درباره «عيسى» گفته و رسول خدا خبر داده است بگويند، و چون «نجاشى» پرسيد كه: درباره «عيسى» چه مى‏گوئيد؟

جعفر بن أبى طالب گفت: عقيده ما درباره وى همان است كه پيامبر ما گفته است:

او بنده خدا، و رسول او، و روح او و كلمه اوست كه آن را به مريم، دوشيزه پاكدامن، إلقاء كرده است «22»

 «نجاشى» پاره چوبى از زمين برداشت و گفت: به خدا قسم: عيسى بن مريم از آن چه گفتى به اندازه اين پاره چوب هم بالاتر نيست. وزيران او را شنيدن اين سخن خوش نيامد، و نجاشى گفت: هر چند شما را بد آيد. آنگاه به مسلمانان گفت: برويد كه شما در امانيد «23» ، دوست ندارم كه در مقابل كوهى از طلا يكى از شما را آزار دهم. هديّه‏هاى اين دو را به آنان پس دهيد كه نيازى بدان ندارم. به خدا قسم كه: خدا در بازدادن پادشاهى من از من رشوه‏اى نگرفت تا من رشوه‏اى بگيرم، و درباره من گوش به حرف مردم نداد تا من گوش به حرف آنها دهم.

 «أمّ سلمه» گفت: پس «عمرو» و «عبد اللّه» با هداياى پس داده شده به زشتى از نزد وى رفتند، و ما در بهترين كشور و نزد بهترين پادشاهى اقامت گزيديم «24»

به روايت ديگر: جعفر در آغاز سخن به نجاشى گفت: پادشاها از اينان بپرس كه آيا ما بردگان ايشانيم؟

عمرو گفت: نه، شما آزاد مردانى بزرگواريد.

بازگفت: از اينان بپرس كه: آيا به ايشان بدهكاريم و براى مطالبه مال خويش آمده‏اند؟

عمرو گفت: نه، بدهكار ما نيستند.

جعفر گفت: آيا ايشان را به گردن ما خون‏هائى است و به منظور خونخواهى ما را تعقيب كرده‏اند؟

عمرو گفت: نه، خونى به گردن اينان نيست، و ما هم به خونخواهى نيامده‏ايم.

جعفر گفت: پس از ما چه مى‏خواهيد؟

عمرو گفت: كيش ما و پدران ما را رها كرده‏اند و خدايان ما را بد گفته‏اند، و جوانان ما را گمراه كرده‏اند و جمعيّت ما را پراكنده ساخته‏اند، اينان را به ما بازگردان تا كار ما به سامان آيد. جعفر گفت: پادشاها مخالفت دينى ما با ايشان به خاطر پيغمبرى است كه خدا در ميان ما مبعوث كرده است، و او ما را به رها كردن بتها و ترك بخت‏آزمائى دستور داده و به نماز و زكات امر فرموده، و ستم و بيداد و خونريزى بيجا و زنا و ربا و مردار و خون را بر ما حرام فرموده. و عدل و احسان و نيكى با خويشاوندان را واجب ساخته است، و كارهاى زشت و ناپسند و زورگوئى را دوست نمى‏دارد.

نجاشى گفت: خدا عيسى بن مريم را هم به همين امور برانگيخته است. سپس جعفر بن أبى طالب به درخواست نجاشى به تلاوت سوره مريم مشغول شد و چون به اين آيه رسيد «وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا، فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً» نجاشى گريست و گفت: به خدا قسم اين سخن حقّ است.

ديگر بار عمرو گفت: پادشاها! اين مرد دين ما را رها كرده است، او را به ما تسليم كن تا به كشور خويش بازگردانيم. نجاشى دست خويش را بلند كرد و به روى عمرو نواخت و گفت: به خدا قسم اگر از وى بدگوئى كنى تو را مى‏كشم «25»

بعضى گفته‏اند كه: قريش «عمرو بن عاص» و «عمارة بن وليد» را فرستادند«26»

مقريزى از قول أبو نعيم نقل مى‏كند كه قريش دو بار عمرو بن عاص را فرستادند:

يك بار با «عمارة بن وليد» و يك بار ديگر با «عبد اللّه بن أبى ربيعه». و نيز مى‏گويد: به قولى:

عمرو و عبد اللّه را پس از واقعه «بدر» فرستاده‏اند «27»

 

اللهم عجل لولیک الفرج...

 

منابع اصلی:

الف- تاريخ پيامبر اسلام، آيتى ،متن،ص:98

ب- تاريخ تحقيقى اسلام ،ج‏1،ص:355

ج- زندگانى حضرت زهرا عليها السلام، ترجمه بحار الأنوار ،ص:38

د- تفسیر البرهان

ه- الطبقات‏ الكبرى/ترجمه،ج‏1،ص:190

و- تاريخ پيامبر اسلام، آيتى ،متن،ص:132، 133 و146 تا 150

 

منابع و توضیحات :

1- ر. ك: الاستيعاب، ذيل اصابه، ج 1، ص 271. أبو طالب از اسلام حمزه قرين مسرت گشت و در تشويق و دعوت او به پايدارى، اشعارى گفت (ر. ك: اعلام الورى، ص 58.

2- إكمال الدين، ص 197 و بحار الانوار، ج 18، ص 177.

3- تفسير عياشى، ج 2، ص 253.

4- الخصال، ج 1، ص 278- 279.

5- تفسير عياشى، ج 2، ص 252.

6- حجر (15)، ص 94- 95.

7-الموسوعة الكبرى عن فاطمة الزهراء، الأنصاري ،ج‏2،ص:39

8- معانى الاخبار، ص 396 ح 53.

9- محمّد بن موسى بن المتوكّل.

10- عبد اللَّه بن جعفر حميرى.

11- يعقوب بن يزيد.

12- حسن بن على بن فضّال.

13- سوره روم، 4 و 5

14- منظور خلقت نورى بشر در عالم ذرّ مى‏باشد كه قبل از خلقت آسمانها و زمين بوده است.

15- گفتن لا اله الا اللَّه.

16 - تفسیر قمی ،ج2 ،ص 447

17-نام بندرى نزديك مكه كه پيش از جده ساخته شده و بندر بازرگانى مهمى بوده است.- م.

18- يازده زن از قريش و هفت زن از ديگران. ابن اسحاق 16 زن مى‏گويد (11 قرشى و 5 بيگانه) و بازده زن مى‏شمارد، اما در طبقات تصريح كرده است كه 18 زن بوده‏اند: 11 قرشى و 7 بيگانه (ج 1، ص 207، چاپ بيروت 1380 ه. م.)

19- ظاهرا آن چه يعقوبى مى‏نويسد كه: مهاجرين حبشه در مرتبه دوم هفتاد مرد بوده‏اند و آن چه طبرسى مى‏گويد كه: جعفر بن ابى طالب با هفتاد نفر رفت با قول مشهور و تصريح صاحب طبقات كه: در اين هجرت دوم هشتاد و سه مرد بوده‏اند منافاتى ندارد، چه گويا مراد آن باشد كه علاوه بر دوازده مرد هجرت اول كه به مكه بازگشته بودند (بنابراين كه عبد الله بن مسعود را هم جزء اينان به حساب آوريم) هفتاد مرد ديگر در نوبت دوم مهاجرت كرده‏اند، و بنابراين مهاجرين نوبت دوم 82 نفر خواهند شد، و به قول يعقوبى: عمار بن ياسر جزء مهاجرين نخواهد بود (ر. ك: اعلام الورى، ص 53. الطبقات الكبرى، ج 1، ص 207. ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 385).

در كتاب مشكاة الانوار و سيره زينى دحلان هم تصريح شده است كه مهاجرين اول حبشه هنگامى كه خبر اسلام آوردن قريش را دروغ يافتند، به حبشه بازگشتند (ر. ك: مصباح- الاسرار، ص 29. السيرة النبويه، ص 257).

20- ر. ك: سيرة النبى، ج 1، ص 356- 357. اعلام الورى، ص 55. بحار الانوار ج 18، ص 418، از اعلام الورى و قصص الانبياء. از اشعارى كه طبرسى نقل كرده اين دو شعر است:

         تعلّم مليك الجيش أنّ محمّدا             نبىّ كموسى و المسيح بن مريم‏

             أتى بالهدى مثل الذي أتيا به             و كلّ بأمر اللّه يهدى و يعصم

21- تا و هزّى إليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيّا).

22- سوره نساء، آيه 171.

23- بدگويان شما زيان‏كارانند (سه بار چنين گفت).

24- ر. ك: سيرة النبى، ج 1، ص 356- 394. تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 73.

الكامل، ج 2، 54- 55. امتاع الاسماع، ص 21. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 108- 110.

25- اعلام الورى، ص 54. بحار الانوار، ج 18، ص 412- 422.

26-ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 386. اعلام الورى، ص 54. بحار الانوار، ج 18، ص 414.

27- امتاع الاسماع، ص 22. زينى دحلان مى‏گويد: قريش، عمرو بن عاص و عبد اللّه بن ابى ربيعه و عمارة بن وليد را فرستادند، ليكن محققان بر آنند كه عبد الله بن أبى ربيعه در اين سفر با عمرو نبوده و در سفر ديگرى پس از واقعه بدر همراه وى رفته است (السيرة النبويه، ص 257، 457)، عمرو و عمارة بن وليد را قصه‏اى است كه از نوشتن آن صرفنظر كرده‏ايم‏.

نظرات

ارسال نظر