قلم شیدا | عقبه ی اول تا لیله المبیت
مقالات
اشعار
تصاویر
احادیث

وقایع قبل از هجرت تا سال دوم هجرت

عقبه ی اول تا لیله المبیت

بسم الله الرحمن الرحیم

عقبه ی اول تا لیله المبیت

مقاله ی شماره نه تاریخ اسلام

الف:

نخستين بيعت عقبه‏:

در ذو الحجه سال 12 بعثت اتفاق افتاد.
در سال دوازدهم بعثت، دوازده نفر از انصار در موسم حجّ، در عقبه «منى» با رسول خدا بيعت كردند. پنج نفر از همان شش نفرى كه در سال گذشته اسلام آورده بودند (يعنى جز جابر بن عبد اللّه) و هفت نفر ديگر.

أسعد بن زراره، عوف بن حارث، رافع بن مالك، قطبة بن عامر، عقبة بن عامر (از شش نفر سال گذشته)
معاذ بن حارث (برادر عوف بن حارث)
ذكوان بن عبد قيس بن خلدة بن مخلد بن عامر بن زريق (كه مهاجرى و انصارى بود، يعنى پس از اسلام آوردن در مكّه با رسول خدا ماند تا نوبت هجرت به مدينه رسيد و آنگاه هجرت كرد).
عبادة بن صامت بن قيس بن أصرم بن فهر بن ثعلبة بن غنم (از بنى غنم) بن عوف بن عمرو بن عوف بن خزرج كه آنان را «قواقل» مى‏گفتند (1)

أبو عبد الرحمن: يزيد بن ثعلبة بن خزمة بن أصرم بن عمرو بن عمّاره، از «بنى غصينه» از بلىّ، حليف بنى غصينه (2)

عباس بن عبادة بن نضلة بن مالك بن عجلان (از بنى عجلان) بن زيد ابن غنم بن سالم، از بنى سالم بن عوف بن عمرو بن عوف بن خزرج (اين ده نفر از قبيله خزرج بودند)

أبو الهيثم: مالك بن تيهان، از «بنى عبد الأشهل» بن جشم بن حارث بن خزرج بن عمرو بن مالك بن أوس.

عويم بن ساعده، از بنى عمرو بن عوف بن مالك بن أوس (اين دو نفر از قبيله «أوس» (3) بودند).

عبادة بن صامت مى‏ گويد: من در نخستين بيعت عقبه حاضر بودم، و ما دوازده مرد بوديم كه با رسول خدا به «بيعت نساء» بيعت كرديم- و اين پيش از آن بود كه جنگ بر ما واجب شود- كه «براى خدا شريكى قرار ندهيم و دزدى نكنيم و زنا نكنيم و فرزندان خود را نكشيم و بهتانى را كه ساخته باشيم، از ميان دست‏ها و پاهاى خويش نياوريم، (فرزندى از زنا نياوريم) و در كارى نيك او را نافرمانى نكنيم (4) (و رسول خدا پاسخ‏ مى‏داد كه) (اگر وفا كرديد، شما را بهشت خواهد بود و اگر چيزى از اينها را مرتكب شديد، امر شما به خداى عزّ و جلّ واگذار است: تا اگر خواست بيامرزد، و اگر خواست عذاب كند)

و در روايت ديگر: (و اگر چيزى از اينها را مرتكب شديد و در دنيا حدّ آن بر شما جارى شد، همان كفّاره آن گناه خواهد بود و اگر تا روز قيامت پوشيده ماند، كار شما با خدا است: اگر خواست عذاب مى‏كند و اگر خواست مى‏بخشد)

دومين بيعت عقبه‏:

 «مصعب بن عمير بن هاشم» به مكّه بازگشت (5) و اسلام اهل مدينه را به عرض رسول خدا رسانيد و آن حضرت شادمان گشت، سپس جمعى از انصار در موسم حج به مكّه رفتند و «بيعت دوم عقبه» به انجام رسيد. بيعت دوم عقبه در ذى حجّه سال سيزده بعثت اتفاق افتاد.

 «كعب بن مالك» كه خود از اصحاب «بيعت دوم عقبه» است مى‏گويد: ما كه نماز خوانده بوديم و به احكام دين آشنا بوديم، با حاجيان مشرک قوم خود (6) رهسپار شديم، و چون از مدينه بيرون رفتيم «براء بن معرور» كه سرور و بزرگ و همراه ما بود گفت: من نظرى دارم كه نمیدانم شما موافق هستيد يا نه؟ گفتيم: چه نظرى؟ گفت:

نظرم اين است كه رو به كعبه نماز بگزارم. گفتند: ما شنيده‏ ايم كه رسول خدا رو به «شام» نماز میگذارد و ما نخواهيم كه با وى مخالفت كنيم. گفت: من رو به كعبه نماز میگذارم.

هنگام نماز ما رو به شام نماز میگذارديم و او رو به كعبه نماز میگذارد، تا به مكّه‏ رسيديم، و هر چه او را نكوهش مى‏كرديم، كار خود را رها نكرد. در مكّه گفت: بيا تا نزد رسول خدا برويم و از كارى كه میکردم پرسش كنيم.

ما كه رسول خدا را نديده بوديم و نمیشناختيم، از مردى از أهل مكّه جوياى وى شديم. گفت: او را میشناسيد؟ گفتيم: نه. گفت: عموى وى «عبّاس بن عبد المطّلب» را میشناسيد؟ گفتيم: آرى. چه عبّاس به عنوان تجارت به مدينه رفت و آمد میکرد.

گفت: وارد مسجد كه شديد، همان كه با عبّاس نشسته است رسول خدا است. وارد مسجد شديم و رسول خدا را با عبّاس نشسته ديديم و سلام كرديم و نزد وى نشستيم.

رسول خدا به عبّاس گفت: اين دو مرد را میشناسى؟ گفت: آرى، اين «براء بن معرور» سرور قوم خويش و اين هم «كعب بن مالك» است.

 «كعب» مى‏گويد: به خدا سوگند: فراموش نمیکنم كه رسول خدا گفت: همان شاعر؟ گفت: آرى. پس براء گفت: اى پيامبر خدا من پس از اسلام آوردن، عازم اين سفر شدم و بر خلاف همراهان خود رو به كعبه نماز میگذاردم، تكليف من چيست؟

گفت: «قبله ‏اى داشتى اگر بر آن ثابت مانده بودى» (7) ، پس «براء» به قبله رسول خدا بازگشت، و چون ما رو به شام نماز میگذارد.

 «كعب» گويد: چون از اعمال حجّ فراغت يافتيم و شبى كه با رسول خدا وعده گذاشته بوديم (8) فرا رسيد، «أبو جابر: عبد اللّه بن عمرو بن حرام» را كه يكى از سروران و اشراف ما و همراه ما بود، با خود برديم و با آن كه امر خود را از مشركان قوم خود نهفته میداشتيم به وى گفتم: اى «أبو جابر»! تو يكى از سادات و اشراف مائى و بر ما گران است كه فرداى قيامت هيزم دوزخ باشى، سپس به اسلام دعوتش كرديم و از وعده‏ اى كه با رسول خدا داشتيم آگاهش ساختيم و چون اسلام آورد همراه ما در «بيعت عقبه» حاضر شد و از نقباء بود.

 «كعب» گويد: شب موعود به عادت هميشه با همسفران خود خوابيديم، تا آن كه ثلثى از شب گذشت، آنگاه با كمال احتياط، پنهان و جدا از هم رو به عقبه به راه افتاديم و آنجا هفتاد و سه مرد و دو زن فراهم گشتيم و به انتظار رسول خدا نشستيم (9)، تا با عموى خود «عبّاس بن عبد المطّلب»- كه در آن تاريخ هنوز بر كيش قوم خود باقى بود. اما علاقه داشت كه در كار برادرزاده خود نظارت كند و در امر بيعت مطمئن شود رسيدند.

جريان بيعت‏:

پس از فراهم آمدن هفتاد و هفت نفر (75 مرد و زن انصار و رسول خدا و عبّاس بن عبد المطّلب) نخستين كسى كه سخن گفت، عبّاس بود. وى گفتار خود را چنين آغاز كرد:

 «اى گروه خزرج (10)! اكنون كه محمّد را به آنچه دعوت كرده‏ ايد فرا میخوانيد، بدانيد كه محمّد در ميان قوم خويش بس عزيز و مورد حمايت است (و او را در ميان ما همان منزلتى است كه میدانيد) به خدا قسم: هم آن كه از ما دعوت وى را پذيرفته است جان نثار اوست و هم آن كه به وى ايمان نياورده است به حساب شرف و حسب از وى دفاع‏ میكند (و او در ميان قوم خود و در شهر خويش عزيز و مورد حمايت است. اكنون كه از همه مردم شما را برگزيده است، نيك بنگريد و اگر چنان میبینید كه با وى وفادار خواهيد ماند و از دشمنان حمايتش خواهيد كرد) و اگر نيرومند و شجاع و ورزيده جنگ هستيد و مى‏توانيد در مقابل دشمنى تمام عرب، كه همداستان به جنگ شما برخيزند، ايستادگى كنيد (كارى را كه در پيش گرفته ‏ايد، دنبال كنيد. و اگر بيم داريد كه پس از بردن وى به شهر خويش دست از يارى وى برداريد و او را بى‏ كس رها كنيد، از هم اكنون او را واگذاريد، چه او در ميان خويشان و در شهر خويش عزيز و نيرومند است) پس در اين كار تصميم خود را بگيريد و با يكديگر مشورت كنيد و جز با تصميم قطعى و هماهنگى فكرى پراكنده نگرديد، چه بهترين گفتار آن است كه راستتر باشد (11).

 «براء بن معرور» گفت: آن چه گفتى شنيديم. به خدا قسم: اگر جز آنچه را بر زبان آوردى، در دل ما میبود، میگفتیم، ليكن بر آنيم كه از روى وفا و راستى خون هاى خود را در راه رسول خدا- صلى اللّه عليه و آله- فدا كنيم.

 «عبّاس بن عباده» گفت: اى گروه خزرج! میدانيد بر چه كارى با اين مرد بيعت میکنید؟ گفتند: آرى. گفت: شما بر جنگ با سرخ و سياه مردم با وى بيعت میکنید. اگر چنان میبینید كه هرگاه لازم شد مال خود را از دست بدهيد و اشراف شما كشته شوند، دست از يارى وى بر خواهيد داشت، از هم اكنون بدين بيعت تن در ندهيد، چه اين كار به خدا قسم: باعث رسوائى دنيا و آخرت شما است و اگر چنان مى‏دانيد كه با فدا كردن مال و كشته شدن اشراف خويش با وى وفادار خواهيد ماند، دست از دامن وى برمداريد كه به خدا قسم: خير دنيا و آخرت در همين است. پس همگى همداستان در پاسخ وى گفتند: آرى با فدا كردن مال‏ ها و كشته شدن اشراف خويش تن به اين بيعت مى‏دهيم. اى رسول خدا! اگر وفادار باشيم براى ما چيست؟ گفت: بهشت. گفتند:

دست خود را بگشا تا با تو بيعت كنيم. يعقوبى می‏نويسد: اينان از رسول خدا خواستند كه همراهشان به مدينه رود و با وى پيمان بستند كه عليه خويش و بيگانه و سرخ و سياه او را يارى كنند. پس «عبّاس بن عبد المطّلب» گفت: پدر و مادرم فداى تو باد، بگذار تا من از اينان پيمان بگيرم. رسول خدا اين كار را به عموى خويش واگذاشت. و عبّاس از آنان عهدها و پيمان‏ها گرفت كه خود و كسانش را مانند خود و كسان و فرزندان خويش نگهدارى كنند و در راه او با سياه و سرخ بجنگند و عليه خويش و بيگانه وى را يارى دهند. رسول خدا هم تعهّد كرد كه به اين پيمان وفادار بماند و جاى آنان نيز بهشت باشد (12).

به روايت ابن اسحاق: رسول خدا گفتار خويش را با تلاوت قرآن و دعوت به سوى خدا و تشويق به اسلام آغاز كرد و سپس گفت: «با شما بيعت مى‏كنم تا چنان كه زنان و فرزندان خويش را حمايت مى‏كنيد، مرا نيز حمايت كنيد» (13)

 «براء بن معرور» دست رسول خدا را گرفت و گفت: آرى به خدائى كه تو را به حقّ فرستاده است، البتّه چنان كه از ناموس و زنان خويش دفاع مى‏كنيم، از تو دفاع خواهيم كرد. اى رسول خدا! بيعت ما را بپذير، به خدا قسم: مائيم ورزيده جنگها و آماده كارزار و آن را پشت بر پشت به ميراث برده‏ ايم.

 «أبو الهيثم بن تيهان» سخن «براء بن معرور» را قطع كرد و گفت: اى رسول خدا! ميان ما و يهوديان رشته‏ هائى است كه آنها را قطع میکنیم، نشود كه ما اين كار را انجام دهيم و پس از آن كه خدا تو را پيروز كرد، به سوى قوم خود بازگردى و ما را بى‏ كس واگذارى؟

رسول خدا لبخند زد و سپس گفت: «بلكه خون من خون شما و حرمت من حرمت شماست، من از شمايم و شما از منيد. با هر كه با شما بجنگد میجنگم و با هر كه با شما بسازد میسازم» (14)

در اين موقع فرياد انصار بلند شد كه: دعوت و بيعت رسول خدا را میپذیریم و آماده ‏ايم كه در اين راه اموال خود را از دست بدهيم و اشرافمان كشته شوند. «عبّاس بن عبد المطّلب» كه دست رسول خدا را گرفته بود گفت: آهسته سخن بگوئيد كه جاسوسانى بر ما گماشته ‏اند، و سالمندان خويش را پيش داريد تا با ما سخن بگويند، چه از قوم شما بر شما بيمناكيم، و آنگاه كه بيعت كرديد پراكنده شويد و هر كس به جاى خويش بازگردد.

نخستين كسى كه با رسول خدا بيعت كرد «براء بن معرور» و به قولى:

 «أبو الهيثم» و به قولى ديگر: «أسعد بن زراره» بود، سپس بقيّه هفتاد نفر دست به دست رسول خدا دادند و بيعت كردند.

شوراى دار الندوه يا تصميم نهائى قريش:‏

 «دار الندوه» يعنى: بناى «مجلس شوراى مكّه» را «قصىّ بن كلاب» جدّ چهارم رسول خدا- صلى اللّه عليه و آله- ساخت. و هنگام وفات، أمر آن را به دست فرزندش «عبد الدار» سپرد، معاويه آن را خريد و دار الاماره قرار داد، سپس جزء مسجد الحرام شد (15).

چون «بيعت دوم عقبه» در ذى الحجّه سال سيزدهم بعثت به انجام رسيد، و سپس در فاصله‏ اى كمتر از سه ماه، بيشتر اصحاب رسول خدا به سوى مدينه رهسپار شدند و رجال قريش دانستند كه يثرب به صورت پايگاه و پناهگاهى براى رسول خدا و ياران او درآمده و مردم آن براى جنگيدن با دشمنان رسول خدا آماده‏اند، از هجرت رسول خدا- صلى اللّه عليه و آله- بيمناك شدند و براى جلوگيرى از آن با هر وسيله‏اى كه شده است، در آخر ماه صفر سال 14 بعثت در «دار الندوه» فراهم گشتند و به مشورت پرداختند.

از أشراف قريش:

از بنى عبد شمس:

عتبة بن ربيعه، شيبة بن ربيعه و أبو سفيان بن حرب.

از بنى نوفل بن عبد مناف:

طعيمة بن عدىّ، جبير بن مطعم و حارث بن عامر بن نوفل.

از بنى عبد الدار بن قصىّ:

نضر بن حارث بن كلده.

از بنى أسد بن عبد العزّى.

أبو البخترىّ بن هشام، زمعة بن أسود بن مطّلب و حكيم بن حزام.

از بنى مخزوم:

أبو جهل بن هشام.

از بنى سهم:

نبيه بن حجّاج و برادرش منبّه بن حجّاج.

و از بنى جمح:

أميّة بن خلف.

در اين شورا حضور داشتند (16).

پس از گزارشى كه راجع به اهمّيّت موضوع و لزوم اقدام فورى از طرف بعضى به عرض جمعيّت رسيد، كسى نظر داد كه رسول خدا را به زنجير كرده زندانى كنند، تا مانند: «نابغه» و «زهير» و ديگر شاعرانى كه آمده ‏اند، روزى مرگ وى نيز فرا رسد و از دست وى آسوده شوند.

در ردّ اين نظر گفته شد كه: اگر او را حبس كنيد، البته خبر به هر وسيله كه باشد به گوش ياران وى مى‏رسد و بسا كه همداستان بر شما حمله برند و او را از چنگ شما درآورند و آنگاه با رهبرى وى يكباره بر شما پيروز گردند.

ديگرى پيشنهاد كرد كه او را از مكّه بيرون كنند و هرگاه در مكّه نباشد و كار مكّه به همان صورتى كه داشته است بازگردد، ديگر چه باكى است كه او كجا و چگونه زندگى خواهد كرد؟.

دليل ردّ اين پيشنهاد اين بود كه مگر تأثير گفتار و شيرينى سخن و دلربائى محمّد را نديده‏ايد؟! به خدا قسم كه: اگر دست به چنين كارى زديد، باشد كه بر طايفه‏اى از عرب وارد شود و با گفتار و سخنان دلرباى خويش آنان را تحت تأثير قرار دهد و پيرو خويش گرداند و سپس با همدستى آنان بر شما حمله برد و شما را در سرزمينتان لگدكوب و مغلوب سازد و آنگاه هر چه خواهد درباره شما انجام دهد. فكرى بهتر از اين درباره وى بينديشيد.

أبو جهل بن هشام گفت: مرا در اين باب نظرى است كه فكر شما تاكنون بدان نرسيده است. پيشنهاد مى‏كنم كه: از هر قبيله جوانى دلير و نسب دار و گيرنده، انتخاب كنيم و آنگاه به هر كدام از اين جوانان شمشيرى برنده بدهيم و همداستان بر وى بتازند، و دسته جمعى او را بكشند، تا از وى آسوده شويم. چه در اين صورت خون وى در ميان همه قبايل پراكنده میشود و «بنى عبد مناف» نمیتوانند با همه طوايف قريش بجنگند، و ناچار به گرفتن ديه تن میدهند و ما هم ديه میدهيم. اين پيشنهاد به اتّفاق آراء پذيرفته شد و با همين تصميم پراكنده گشتند.

ابن اسحاق گويد: درباره همين انجمن و تصميم قريش نازل شد:

[وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ‏] (17) يعنى: «و هنگامى كه كافران از روى مكر و نيرنگ درباره تو نظر مى‏دادند تا: تو را در بند كنند، يا تو را بكشند، يا تو را بيرون كنند، آنان مكر مى‏كنند و خدا هم مكر مى‏كند، و خدا بهترين مكر كنندگان است».

و [أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ. قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ‏] (18) يعنى: «يا آنكه مى‏گويند: شاعرى است كه مرگ وى را انتظار مى‏بريم. بگو: منتظر باشيد، چه من هم با شما از انتظاربرندگانم».

دستور هجرت‏:

از طرفى رجال قريش با تصميم قاطع بر كشتن رسول خدا پراكنده شدند و از طرفى ديگر جبرئیل فرود آمد و گفت: امشب را در بسترى كه شب ‏هاى گذشته میخوابيدى مخواب. قريش بر حسب تصميم و تبانى خويش پيرامون خانه رسول خدا را در اول شب (اول ربيع الاول سال 14 بعثت) محاصره كردند و انتظار مى‏بردند تا هرگاه به خواب رود بر وى حمله برند، رسول خدا هم بر حسب وحى پروردگار و دستورى كه براى هجرت رسيده بود، على را فرمود تا: در بستر وى بخوابد و روپوش وى را بر خويش بپوشاند (19) و سپس در مكّه بماند و امانت‏ هاى مردم را كه نزد رسول خدا بود به آنان برساند (20)

هنگامى كه قريش بر در خانه رسول خدا فراهم شده بودند «أبو جهل بن هشام» از روى مسخرگى گفت: محمّد گمان میبرد كه اگر شما از وى پيروى كنيد پادشاهان عرب و عجم خواهيد بود و پس از مردن برانگيخته شويد و در بهشت هائى مانند باغ‏ هاى اردن سكونت گزينيد و اگر ايمان نياورديد كسانى از شما را میکشد و سپس كه مرديد به آتشى كه براى شما آماده است گداخته شويد.

در اين موقع رسول خدا مشتى از خاك بر گرفت و سپس گفت: «آرى چنين میگويم و تو خود يكى از آنهائى» (21) رسول خدا خاك را بر سر آنان میپاشيد و اين آيه‏ ها را تلاوت میکرد [يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ- تا- فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ‏] (22) و بى ‏آنكه او را ببينند از ميان ايشان گذشت و خاك بر سران (23) هنوز به روپوش رسول خدا مینگريستند و يقين داشتند كه در زير آن خفته است، تا كسى آمد و گفت: به انتظار كه هستيد؟ گفتند:

در كمين محمّد نشسته‏ ايم. گفت: به خدا قسم كه: محمّد رفت و راه خود را در پيش گرفت.

مگر نمى‏بينيد كه خاك بر سر شده ‏ايد؟.

عجب است كه خاك بر سر خويش را ديدند و همچنان به خانه رسول خدا سر میکشیدند و على را كه به جاى وى خفته بود میکنريستند و میگفتند: به خدا قسم كه: محمّد در جامه خويش خفته است.

مشركان خاک بر سر به اين اشتباه گرفتار بودند تا بامداد شد و على (عليه السلام) از بستر رسول خدا برخاست و دانستند كه نقشه آنان نقش بر آب شده است (24).

ليلة المبيت‏:

در شب پنجشنبه اوّل ماه ربيع (سال چهاردهم بعثت) رسول خدا- صلى اللّه عليه و آله- از مكّه بيرون رفت (25) و در همان شب على- عليه السلام- در بستر رسول خدا بيتوته كرد (26)

و آن شب را «ليلة المبيت» گفتند.

درباره فداكارى أمير المؤمنين- عليه السلام- در ليلة المبيت نازل شد [وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ] (27)يعنى: «در ميان مردم كسانى هستند كه در جستجوى رضاى خدا از جان خويش میگذرند و خدا نسبت به بندگانش مهربان است».

بر حسب روايت حاكم در مستدرك: در همين شب هجرت بود كه رسول خدا على‏
را همراه خويش به كعبه برد و على پا بر شانه رسول خدا نهاد و بتها را از بالاى كعبه به زير انداخت (28).(29)(30)(31)(32)(33)(34)(35)

اللهم عجل لولیک الفرج...

 

منابع:

الف:کتاب ناریخ پیامبر اسلام نویسنده: آیتی از صفحه 183 تا 217

(1) چه اگر مردى در يثرب به ايشان پناهنده مى‏شد، تيرى به وى مى‏دادند و مى‏گفتند: «قوقل به بيثرب حيث شئت» يعنى در هر كجاى يثرب كه خواستى مى‏توانى با اين تير راه بروى.

(2) در سيره: غصينه (به صاد مهمله) و در اسد الغابه و همچنين در نسخه: غضينه (به معجمه) م.

(3)مقريزى 9 نفر خزرجى و سه نفر أوسى مى‏شمارد، يعنى از ده نفر خزرجى عباس بن عباده را نام نمى‏برد، و بر دو نفر أوسى، براء بن معرور را مى‏افزايد (امتاع الاسماع، ص 32- 33). از اين دوازده نفر به روايت مشهور، ده نفرشان (به جز عقبة بن عامر و جابر بن عبد اللّه) در بيعت عقبه دوم نيز شركت داشته‏اند.

(4)اين بيعت را بدان جهت «بيعت نساء» گفته‏اند كه رسول خدا، با زنان مسلمان به‏

منابع دیگر برای عقبه ی اول:

تاريخ‏ ابن ‏خلدون/ترجمه ‏متن،ج‏1،ص:400    مشخصات نشر: العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آيتى، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چ اول، 1363ش.

زندگانى‏ محمد(ص) / ترجمه،ج‏1،ص:280  نام كتاب: السيرة النبوية/ ترجمه‏ / نام مؤلف: م. سيد هاشم رسولى‏
مشخصات نشر: زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، ابن هشام (م 218)، ترجمه سيد هاشم رسولى، تهران، انتشارات كتابچى، چ پنجم ، 1375ش.

(5) ظاهر گفتار ابن اسحاق، و طبرى، و مقريزى، و ابن حزم، و ابن أثير آن است كه «مصعب» پيش از اهل «بيعت عقبه» به مكه بازگشت، اما ابن سعد تصريح دارد كه او همراه انصار در موسم حج به مكه رفت.

(6)  پانصد نفر از دو قبيله «أوس» و «خزرج» (الطبقات الكبرى، ج 1، ص 221).

(7) عبارت سيره ابن هشام اين است: «كنت على قبلة لو صبرت عليها» (ج 2، ص 82، چاپ مصطفى الحلبى، 1355) مناسب است اين طور ترجمه شود: قبله‏اى داشتى خوب بود بر آن مى‏ماندى. م.

(8) قرار بر آن شده بود كه شب وسطى ايام تشريق، شب نفر اول، يعنى دوازدهم ذى الحجّه موقعى كه مردم به خواب رفته‏ اند، در دره دست راست كسى كه از «منى» سرازير مى‏شود، در پايين عقبه «منى» با رسول خدا ملاقات كنند، و نيز رسول خدا فرموده بود كه: خوابيده‏اى را بيدار نكنند، و منتظر غائبى نشوند (الطبقات الكبرى، ج 1، ص 221. و امتاع الاسماع، ص 35).

(9) به روايت صاحب طبقات: رسول خدا با عموى خويش عباس، پيش از انصار آمده بود، و نخستين كسى كه نزد رسول خدا رسيد «رافع بن مالك زرقى» بود، آنگاه بقيه هفتاد نفر مرد و دو نفر زن فرا رسيدند.

(10) معمول عرب چنان بود كه أوس و خزرج را خزرج مى‏گفتند.

(11) سخن عباس از طبقات ابن سعد (ج 1، ص 221- 222، چاپ بيروت، 1380 ه.) و سيره ابن هشام (ج 2، ص 84، چاپ مصطفى الحلبى، 1355) اقتباس شده است عبارات خارج پرانتز از طبقات و عبارات داخل پرانتز از سيره است. م.

(12) ر. ك: ترجمه تاريخ، ج 2، ص 397.

(13)  أبايعكم على أن تمنعونى ممّا تمنعون منه نساءكم و أبناءكم.

(14)  بل الدم الدم، و الهدم الهدم (به سكون دال، و فتح آن نيز روايت شده است) أنا منكم، و أنتم منّى، أحارب من حاربتم و أ سالم من سالمتم‏

منبعی دیگر برای عقبه ی دوم:
تاريخ‏ابن‏خلدون/ترجمه‏متن،ج‏1،ص:401 نام كتاب: تاريخ ابن خلدون/ ترجمه متن‏ / نام مؤلف: م. عبد المحمد آيتى‏ موضوع: تاريخ عمومى‏ / مشخصات نشر: العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آيتى، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چ اول، 1363ش

(15) ر. ك: مراصد الاطلاع، ج 2، ص 108.

(16) شماره شركت كنندگان در اين مجلس را از 15 نفر تا 100 نفر نوشته‏اند (ر. ك:

امتاع الاسماع ص 38).

(17) سوره أنفال 8، آيه 30.

(18)سوره طور 52، آيه‏هاى 30- 31.

(19) «نم على فراشى و تسجّ ببردى هذا الحضرمىّ الأخضر، فنم فيه فإنّه لن يخلص إليك شى‏ء تكرهه منهم».

(20) سيرة النبى، ج 2، ص 98.

(21) نعم أنا أقول ذلك، أنت أحدهم.

(22) سوره يس (36). آيه‏هاى 1- 9.

(23) أبو جهل بن هشام مخزومى، حكم بن أبى العاص أموىّ، عقبة بن أبى معيط أموى، نضر بن حارث عبدرىّ، أميّة بن خلف و أبيّ بن خلف جمحى، ابن الغيطله سهمى، زمعة بن أسود از بنى أسد بن عبد العزّى بن قصىّ، طعيمة ابن عدىّ از بنى نوفل بن عبد مناف، أبو لهب هاشمىّ، نبيه بن حجّاج و منبّه بن حجّاج سهمى (ر. ك: الطبقات الكبرى، ج 1، ص 228.)

(24) ر. ك: سيرة النبى، ج 2، ص 95- 97. الطبقات الكبرى، ج 1، ص 227- 228.

(25) مقدسى مى‏گويد: رسول خدا در دوشنبه وارد غار «ثور» شد، و پس از آنكه سه روز در ميان غار پنهان بود، شب پنجشنبه اول ربيع الاول از غار بيرون آمد، و رهسپار مدينه شد، و دوازده روز هم در راه بود، و از بيرون آمدن از مكه تا ورود به مدينه پانزده- روز طول كشيد (البدء و التاريخ، ج 4، ص 177).

(26) ر. ك: مصباح المتهجد، ص 553.

(27) سوره بقره آيه 207 (ر. ك: دلائل الصدق ج 2، ص 80- 82 از ثعلبى و ابن عبّاس و از ينابيع المودّه، ج 1، ص 79 از تفسير ثعلبى و ملحمه ابن عقبه و أبو السعادات در «فضائل العترة الطاهره» و غزّالى در إحياء العلوم. از ابن عبّاس و أبو رافع و هند بن أبى هاله و از تفسير فخر رازى.

(28) مستدرك حاكم، ج 3، ص 6 کتاب الهجره حدیث 4265 با تصريح به اين كه شب هجرت بوده است،

و نيز از مسند أحمد، ج 3، باب مسند علی ابن ابی طالب رضی الله عنه، ص 240 حدیث: 1234 (در دیگر انتشار ها داریم: حدیث: 1315 یا 1302). و كنز العمال، ج 6، ص 407 نقل از ابن ابى شيبه و مسند أبى يعلى و ابن جرير و خطيب بدون تعيين شب.

منابعی دیگر برای لیله المبیت:

(29) انساب الاشراف ج1 ص 260

(30) إمتاع‏ الأسماع،ج‏1،ص:57

(31) البداية و النهاية،ج‏3،ص:177

(32) تاريخ‏ الإسلام ذهبی،ج‏1،ص:316

(33) تاريخ ‏الطبري،ج‏2،ص:374

(34) دلائل النبوة،ج‏2،ص:465

(35) عيون‏ الأثر،ج‏1،ص:207

نظرات

ارسال نظر