قلم شیدا | گر به دادم نرسی می روم از دست، بیا
مقالات
اشعار
تصاویر
احادیث

اشعار مهدوی

گر به دادم نرسی می روم از دست، بیا

گر به دادم نرسی می روم از دست، بیا

ای که دیدار تو رویای شب تار من است
یک نگاه تو طبیب دل بیمار من است


گر به دادم نرسی می روم از دست، بیا
نامت آرامش این قلب گرفتار من است


همه جا بخشش و احسان و کرم کار تو است
کاسه لیسیِ درِ خانۀ تو کار من است


دانم ای دوست که بی ارزشم و بی قیمت
ولی آخر چه کسی جز تو خریدار من است


بگذری گر شبی از گوشۀ سجاده من
بنگری آهِ جگر سوز فقط یار من است


کاش آید سحری که تو لیاقت بدهی
بعد یک عمر دگر نوبت دیدار من است


ای عزیزِ همه عالم تو خودت می دانی
کوله باری ز گنه تحفۀ بازار من است


پسر فاطمه ما سائل درگاه توایم
کرمی کن که گدایان سر راه توایم

 

 

شاعر : قاسم نعمتی

نظرات

ارسال نظر