قلم شیدا | می وزد عاشقانه امشب باد
 
مقالات
اشعار
تصاویر
احادیث

اشعار مهدوی

می وزد عاشقانه امشب باد

می وزد عاشقانه امشب باد

مژده آمد بهار نزدیک است
روز دیداریار نزدیک است

اول روزگارخوش نزدیک
آخر انــتظار نزدیک است

بهترین روزگار:بـودن اوست
بهترین روزگار نزدیک است

کفتران شوق پر زدن دارند
زندگی بی حصارنزدیک است

آسمان رنگ روشنی دارد
آخر شام تار نزدیک است

هاتفی تا سحر ندا می داد:
بی قراران،قرار نزدیک است

مردی از نسل نور می آید
لطف پرودگار نزدیک است

به دل خستـگان فـرج آید
حضرت ثامن الحجج آید

می وزد عاشقانه امشب باد
در مهیـج تریـن شب میـلاد

جبرئیل آمد وبه اهل زمیـن
مژده ی وصل دلبری را داد

دلـبری که تـبّـسم او بود
عـلّـت خلق عالم ایـجـاد

قرعه ی: (مهربان ترین آقا)
از همان ابتدا به او افتاد

…چند نقطه،همیشه در حرمش
سینه از غصه می شود آزاد

همزمان با ورود در هرصحن
دل ویــرانـه مـی شود آبــاد

کعبه شد قبله ی مسلمانان
قبله ی کعبه:((پنجره فولاد))

از هم اینک مدار گردش مـاه
روزی یک بار،دور گوهرشاد

از همان عهد وروزگار قدیم
حرمت بوده(واجب التعظیم)

مـنـبـع ومـنـشأ حـیـات منی
چشمه ی زمزم وفرات منی

(زنده ام)با تو،بی تو(می میرم)
تو(حیات) من و (ممات) منی

هشتمین نور وهشتمین هادی
هشتـمـین کشتـی نجات مـنی

تو اصول وفروع دین من و
مستحـبـّات و واجبات مـنـی

جامـعه ، ناحـیه ، ابوحـمزه
ندبه و وارث و سمات منی

نـجـف وکـربـلــا وسامـرا
عـتـبات من، عـالیات منی

بــه تـمـام مـقـــدّسـات قسم
تــو تـمام مـقــدّســات منی

در قیـامت شما همان بـرگ
رد شدن از پل صراط منی

عــلّـت روشنی ِ خورشیدی
تو یکی از شروط توحیدی

ای شــفـای دل پـر از دردم
روشنی بخش چهره ی زردم

با تو امـیـدوارم، و بی تو
خسته و نا امـید ودلسردم

در همه عمر اسم تو تکرار
می شود بر لبان من هردم

یارضا ، یارضا ، رضا جانم
غـیر از اسمت به لب نیاوردم

توی دنیا یقین به هر کس که
دل بـبـنـدم بـجـز تـو نامـردم

من فقیرم تو حج من هستی
دور گنبد طـلات می گردم

خیر مقدم به محضرت مولا
غـزلـی از عـراقـی آوردم

غزلی که خلاصه وزیباست
بخشی ازاعتقادمن به شماست

((شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است

روز اول که دیدمش گفتم:
آنکه روزم سیه کند این است

روی بنمای، تا نظاره کنم
کارزوی من از جهان این است

دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن، که بی‌تو غمگین است

بی‌رخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است

گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است

بنوازی وپس بیازاری
آخر ای دوست این چه آئین است))

تو فقط درک می کنی آقا
که فراغ حرم چه سنگین است

امشب از سفره أت بده ببرم:
شربت و میوه وبرات حرم…

 

مجتبی خرسندی

نظرات

ارسال نظر