قلم شیدا | گر چه پایم مانده از ره، در بیابان غمت
مقالات
اشعار
تصاویر
احادیث

اشعار مهدوی

گر چه پایم مانده از ره، در بیابان غمت

گر چه پایم مانده از ره، در بیابان غمت

خار یا خَس هر چه ام از بوستانم، سیّدی!
دشمنی کردم ولی از دوستانم، سیّدی!


من نگاه معرفت را بسته بودم ورنه تو
لحظه لحظه چهره می دادی نشانم، سیّدی!


من نمی دانم کجایی لیک دانم روز و شب
پر زند دور حریمت مرغ جانم، سیّدی!


در شبستان فراقت مشعلی افروختم
شعله اش خیزد ز مغز استخوانم، سیّدی!


جمعه ها و هفته ها و سال ها و ماه ها
نام زیبایت بود ورد زبانم، سیّدی!


تو به چشمم یک نگه کن تا مگر بینم تو را
بی نگاهت از نگاهت ناتوانم، سیّدی!


ای به دنبال سرت مرغ دلم خانه بدوش
کی؟ کجا آن را لب بامت نشانم؟ سیّدی!


کاروان اشک را کردم به دنبالت روان
با روانم می رود اشک روانم، سیّدی!


یا که در پای رکابت خون خود جاری کنم
یا که داد مادرت را می ستانم، سیّدی!


گر چه پایم مانده از ره، در بیابان غمت
عاقبت خود را به کویت می رسانم، سیّدی!


گرچه باشد "نخل میثم" سبز، چون باغ بهار
بی بهار گلشن رویت خزانم، سیّدی

 

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

نظرات

ارسال نظر