قلم شیدا | افتاده ای بودم که دستم را گرفتی
مقالات
اشعار
تصاویر
احادیث

اشعار مهدوی

افتاده ای بودم که دستم را گرفتی

افتاده ای بودم که دستم را گرفتی

افتاده ای بودم که دستم را گرفتی
مانند نوری در دل من پا گرفتی

از آسمان عشق چترت را گشودی
یکدفعه در قلب اسیرم جا گرفتی

تو وارث جود و سخای حیدر هستی
ارثیه را از حضرت زهرا گرفتی

با گریه روز خویش را شب می کنی آه
این شیوه را از زینب کبری گرفتی

قبل از وجود لوح از لوح دل ما
ضمن تعهد نامه یک امضاء گرفتی

یک شب میان خواب دیدم با دو دستت
قلب مرا از دار این دنیا گرفتی

هر کس درختی کاشت ، محصولش ثمر داد
آقا چقدر از نخل ما خرما گرفتی؟

افسوس بعد از قرن ها ای صاحب عصر
تازه میان واژه ها معنا گرفتی

تا که زدی پرسه میان پلک خیسم
نا را از این چشمان نابینا گرفتی

از دیده های تو فقط خونابه دیدم
از چشمهای من فقط دریا گرفتی

تنها نه .... من را هم ببر ....همراه خود کن
امشب کجا آقای من احیا گرفتی

شاعر : جعفر ابوالفتحی

نظرات

ارسال نظر