قلم شیدا | سرمایه می خواهم ولی سر را نمیخواهم
مقالات
اشعار
تصاویر
احادیث

اشعار مهدوی

سرمایه می خواهم ولی سر را نمیخواهم

سرمایه می خواهم ولی سر را نمیخواهم

سرمایه می خواهم ولی سر را نمیخواهم
وقتیکه ساقی هست ساغر را نمی خواهم


تا تو محبت می کنی من خاطرم جمع است
حتی محبت های مادر را نمی خواهم


نازم نکردی رفتی و چون موی آشفتم
منکه نگفتم ناز دلبر را نمی خواهم


آن لحظه که دستان پاکت شانه ام باشد
آشفتگی خوب است، معجر را نمی خواهم


در حفظ سر باید ز هر عضوی بپوشم چشم
سر که تو باشی ، لطف پیکر را نمی خواهم


این نوکری در خانه ات خود زینت روح است
مال و منال و در و زیور را نمی خواهم


دزدانه وارد می شوم در خانه ی معشوق
من مرد دیوارم دگر در را نمی خواهم

 

شاعر : جعفر ابوالفتحی

نظرات

ارسال نظر