اشعار مهدوی
تیره بخت آنکه دلش حب تو را کم دارد
جمعه شد و نیامد و دل باز هم شکست
عکس جمال اوست در اشک زلال من
ديدن به تو رسيد و نديدن به من رسيد
شراب عشق چشیدن چه لذتی دارد
داغی به جان ما همه تحمیل می شود
انتقام گل نشکفته ی زهرا شدنی است
ای نقطه ی اعجاز « لا حول ولا » نور
دو قدم مانده به دیدار ، دلم می لرزد