اشعار مهدوی
وقتیکه جمعه ، صبح زیبایی ندارد
یوسف!ظهور کن که پریشان شدن بس است
از رایحه ات مست تمام سحری ها
اشکم شبیه خون جگر شد نیامدی
من روزه خود به اشک وا میکردم
تنها در انتظار تو باشم ….ولی نشد
گرم دعا و غرق تمنّاست بی شما
خاک را از تیرگی تطهیر خواهد کرد
این چشم های خسته ی مهدی ندیده را