اشعار مهدوی
کوي وبرزن را به ياد او چراغاني کنيم
ز هجر تو شده ابری هوای چشمانم
از صداي نفست نيز دلم مي لرزد
نامت آرامش این قلب گرفتار من است
غیر از ظهور تو تمنایی ندارد
همان كه كرده بیمارم بیاید
نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست
به غمها خاتمه پس کی می آیی؟
همه امید من آقا به مهربانی توست